در میخانه که باز است....

...هنوز هم می توان عاشق شد
و عاشق ماند
و از او خواند...

بایگانی

متعادل خمیده

ایمان ختم | سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۵۷ ب.ظ
داستانکی از رحیم مخدومی

"متعادل خمیده"
 
یکی ایستاده بود، یکی خمیده، یکی خوابیده.
 
شکارچی، ایستاده را به گلوله بست.
 
خوابیده به ایستاده گفت: «بخواب یه دنده! می‌بینی که شکارچی با خوابیده‌ها کاری نداره!».
 
خمیده گفت: «با خمیده‌ها هم کاری نداره. نه نیاز به اون همه شُل بازی است که بخوابی، نه نیاز به این همه قُد بازی که سیخ بایستی. مثل من خمیده و متعادل باشین!»
 
خوابیده هر چه داشت خرج شکم و بالش زیر سرش کرد و به خواب رفت.
 
خمیده همه را صرف دیده شدن کُرنش خود کرد. درد کرنش او را سست و بی حال کرده بود.
 
ایستاده از ضرب گلوله‌ها هر لحظه هشیارتر و بیدارتر می‌شد!
 
شکارچی از هیچ کدام دست برنمی‌داشت. دو تا از نوچه‌هایش را فرستاد سراغ خمیده و خوابیده. یکی افتاد روی شکار خوابیده، یکی هم سوار شکار خمیده شد.
 
ایستاده عرق شکارچی را درآورده بود!
  • ایمان ختم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی